در اواسط روزگار اشکانیان که در سالهای خیلی قبل بر سرزمین ایران حکمرانی میکردند، نزاع مرزی میان ایران و روم بالا گرفت و طرفین حملات پراکندهای را به مواضع یکدیگر انجام دادند. تا آنکه ارد اشکانی، چندمین پادشاه سلسله اشکانیان، تصمیم گرفت به این درگیریها پایان دهد و یک پیمان صلح راهبردی را میان ایران و روم به تصویب برساند تا جزو گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیکش شود و چه بسا باقیات الصالحاتش نیز محسوب گردد.
از این رو سرداران و مشاوران و معاونان و وزیران خود را فرا خواند تا با آنها بحث و تبادل نظر کند. شورای مشورتی پس از بحثهای کارشناسی فراوان یکی از سرداران را که اشکان بند نام داشت و به شجاعت و زیرکی مشهور بود انتخاب کردند تا در رأس هیئت پایه بلندی برای مذاکرات صلح به روم برود.
اشکان بند اطاعت کرد و پس از مطالعه شیوه نامههای دیپلماتیک (که در آن زمان کلا یک شیوه نامه بوده است که در آن نوشته شده بود اگر دو کشور در حال مخاصمه باشند و شخصی بخواهد از یک کشور به کشور دیگر برود باید یک پرچم سفید با خود حمل کند) به همراه یک پرچم سفید و هیئت همراه به روم رفت. رومیان وقتی متوجه شدند اشکان بند حامل پیامی از سوی پادشاه ایران است در طی مراحل اداری تسریع کردند و وی را به حضور پادشاه روم بردند.
کراسوس چندم پادشاه روم نیز سرداران و مشاوران و معاونان و وزیران خود را فرا خواند و سپس اشکان بند را به حضور پذیرفت. اشکان بند پس از انجام شیوه نامه تشریفاتی دربار روم (که در آن زمان کلا یک شیوه نامه بوده است و شامل آن بوده است که میهمان نباید اگر پایش بو میدهد کفشش را دربیاورد) رو به کراسوس کرد و پس از ادای احترام و سایر سوسول بازیها گفت: به نظر شما آیا جنگ بد نیست؟ کراسوس گفت: نظر شما چیست؟
اشکان بند گفت: به نظر ما بد است. کراسوس در این لحظه تصور کرد ایرانیان در موضع ضعف قرار گرفته اند و اتفاقا اکنون وقت آن است که به ایران حمله کنند. پس از جا برخاست و گفت: ما خاک ایران را به توبره میکشیم. اشکان بند گفت: اگر در کف دست من مو دیدی خاک ایران را هم خواهی دید. کراسوس برخاست و به کف دست اشکان بند نگاه کرد و مو ندید. سپس به اشکان بند گفت: شما هم اگر پشت گوشت را دیدی صلح را خواهی دید.
در این لحظه اشکان بند چاقویی را که در جورابش پنهان کرده بود بیرون آورد و گوش خود را برید و پشت آن را نگاه کرد و گفت: پشت گوشم را دیدم. در این لحظه کراسوس که از شجاعت و ازجان گذشتگی اشکان بند تعجب کرده بود وزیر خود را صدا کرد و در گوشش گفت: ببین، وقتی مذاکره کننده شان این است، جنگجویانشان چه چیزند. سپس رو به اشکان بند کرد و گفت: باشد، تو مرا قانع کردی که صلح چیز بهتری است. سپس به وزیر بهداشت گفت اشکان بند را ببرد تا پزشکان ماهر رومی گوشش را بهش پیوند بزنند.